1024x768

اينكه عشق الهي و دوست داشتن خداوند به رسميت شناخته شده و قرآن مجيد دو طرفه بودن عشق را بيان نموده اگر چه از لغت « عشق» استفاده نكرده اما با لغت « حب» همان مطلب را به خوبي ابراز نموده است نكته زيباشناسانه آن اينست كه زيبايي، مادر عشق است. يعني هر جا زيبايي باشد به ناچار عشق نيز پديد مي آيد. و چون خداوند زيبايي مطلق است،لايق ترين معشوق براي عشق ورزيدن نيز هست. اين عشق نيز يكطرفه نيست،هيچ عشقي يكطرفه نمي شود،پس هم از سوي خداوند، هم از طرف انسان برقرار است. پس زيبايي،خالق عشق و داستان خلقت موجودات و رمز هستي در همين نكته نهفته است (افراسياب پور، 1380، 63).

اكنون نمونه آيات عشق دو طرفه خلقي و خالق در قرآن مجيد : « وَالَّذِيَن آمَنُو اَشَدُّ حُبَّاًلِلِّهِ»( بقره :  165) آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا شديدتر است.

و آيه ديگر: « قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله »( آل عمران : 31).بگو اگر خدا را دوست مي داريد(عاشق خدا هستيد) از من پيروي كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد (عاشق شما شود).

وآيه ديگر:« يا ايها الذين آمنوا من يرتدمنكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه »(مائده : 54).

 اي كسانيكه ايمان آورده ايد، هر كه از شما از دينش باز گردد چه باك! زودا كه خدا مردمي را بياورد كه دوستشان بدارد (عاشق آنها باشد) و دوستش بدارند (عاشق خدا باشند).

روايات فراواني در تفسير اين آيات نقل شده است :

پيامبر اكرم(ص) فرمود :« من احب لقاء الله احب الله لقائه » هر كه ديدار خدا را دوست دارد خدا ديدار او را دوست دارد ( كشف الاسرار،ميبدي،1371 : ج 3، 147 ).

حديث قدسي: اذا كان الغالب علي العبد الاشتغال بي جعلت بغيته و لذته في ذكري. فاذا جعلت بغيته و لذته في ذكري، عشقني و عشقته. فاذا عشقني و عشقته و رفعت احجاب فيما بيني و بينه »(شيخ حر عاملي: 131).هر گاه غالب بر وجود بنده اشتغال به بندگي من باشد،آرزو و لذت او را در ذكر خودم قرار مي دهم و هر گاه لذت او را در ذكر قرار دادم،عاشق من مي شود و من عاشق او مي شوم و اين  حجاب را كه  بين من و اوست بر مي دارم.

 و حديث قدسي:« من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فانا ديته » هر كه بر من عاشق شود من نيز بر او عاشق مي شوم و هر كه من عاشق او شدم او را به قتل مي رسانم و هر كه را بكشم  خونبهايش منم (طرائق الحقايق:معصوم علیشاه ،1339:ج 1، 206).

پيامبر اكرم(ص) فرمود: « اذا احب الله عبداً عشقه و عشق عليه،فيقول : عبدي انت عاشقي و محبي انا عاشق لك و محب لك ان اردت اولم ترد.»اگر خداوند بنده اش را دوست داشته باشد:او را عاشق خود و بربنده عاشق شد و بنده را گويد تو عاشق و محب مايي و ما معشوق و حبيب توايم اگر تو خواهي و اگرنه (عين القضات، 1373: 112).

همچنين پيامبر اكرم(ص) فرمود: « من عشق و عف وثم كتم فمات مات شهيداً» هر كه عاشق شود و آنگاه عشق را پنهان دارد وبر عشق بميرد شهيد باشد (همان: 96) (عبهر العاشقين،1360 :9).

و چندين حديث قدسي ديگر كه اغلب در كشف المحجوب نيز آمده :حديث قدسي: « من طلبني و جدني، و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته فانا ديته.»هر كه مراجست، بيافت و هر كه مرا يافت، بشناخت و هر كه مرا بشناخت، به من دل بست و هر كه به من دل بست،عاشقم شد و هر كه عاشقم شد،من عاشقش شدم و هر كه بر او عاشق شدم كشتمش و هر كه كشتمش،خونبهايش بر من است و هر كه خونبهايش بر من است،من خونبهاي او هستم.

و حديث قدسي ديگر: « مايزال عبدي يتقرب الي بالنوافل حتي احبه، فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به و لسانه الذي يتكلم به ويده التي يبطش بها و قدمه التي يمشي بها.» (هجويري، 1378 : 26 ). بنده من با توسل به نوافق به من نزديك مي شود تا اينكه دوستش بدارم و هنگاميكه دوستش داشتم،گوشي كه با آن مي شنود منم،چشمي كه با آن مي بيند منم،زباني كه با آن سخن مي گويد،منم، دستي كه با آن ضربتي مي زند،منم، پايي كه با آن راه مي رود،منم. اين حديث قدسي با تفاوتي جزئي در تعليقات فيه ما فيه (ص 313) و مرصاد العباد نجم رازي (ص 208) نيز آمده است.

امام محمد غزالي دعايي از پيامبر اكرم(ص) نقل مي كند كه مربوط به بحث مي شود: « اللهم ارزقني حبك و حب من احبك و حب من يقربني الي حبك و اجعل احب الي من الماء البارد.»( كيمياي سعادت، 1376:ج 2، 570). خدايا مرا روزي كن دوستي خويش و دوستي دوستان خويش و دوستي هر چيزي كه مرا به دوستي تو نزديك گرداند و دوستي خود بر من دوست ترگردان از آب سرد بر تشنه.

نكته مهم اينكه همانطوري كه عشق ورزي به جمال مطلق الهي شايسته و بايسته مي باشد،عشق ورزي به جلوه هاي آن زيبايي در جهان نيز شايسته است. همه زيباييهاي هستي تجلي آن زيبايي هستند و بايستي به همه زيباييها عشق ورزيد. يكي از اصول  مكتب جمال همين است كه زيبايي هاي مادي،دنيوي و زميني، به قول عده اي مجازي، هم سزاوار عشق ورزي هستند و بلكه  اگر كسي از اين پل عبور نكند هرگز به مقصود حقيقي نخواهد رسيد. يعني زيبايي مراتبي دارد،تا كسي مراتب پايين تر را نديده باشد و به آنها  علاقه مند نشده باشد معنا و مفهوم زيبايي مطلق را هم نخواهد فهميد. جمال دنيوي وسيله عروج است نه هدف. اين مطلب را بوعلي سينا جالب بيان مي كند:« الله هو الجمال السرمدي و في طبيعه الجمال تكمن الرغبه في الحب.»(رساله عشق،1365: 10)

در قرآن مجيد نيز اين عشق ورزي به زيباييهاي دنيوي، به عنوان وسيله به رسميت شناخته شده و تاييد شده است. يك نمونه از اين عشق ورزي مجاز و پسنديده بين زن و مرد است. و در فرهنگ قرآني حداقل بصورت سه داستان قابل مطالعه است: داستان آدم و حوا،داستان يوسف و زليخا و داستان سليمان و بلقيس،عشق ورزي به انسانهاي ديگر نيز در قرآن آمده است مانند  عشق يعقوب به يوسف يا عشق حوريان به مومنان در بهشت. بهترين نمونه داستان يوسف است كه احسن القصص خوانده شده و داستان عشق حقيقي و عشق مجازي است. ماجراي داستان زيبايي پرستي زليخاست كه از عشق به زيبايي يوسف(عشق مجازي) صعود مي كند و به مرحله عشق الهي مي رسد. اين مطلب را در مورد يعقوب هم مي توان گفت.

ميبدي مي گويد:«مشاهده يوسف،يعقوب  را به واسطه مشاهده حق بود هر گاه كه يعقوب، يوسف را به چشم سر بديدي،به چشم سر در مشاهده حق نگريستي،پس چون مشاهده يوسف از وي در حجاب شد،مشاهده حق نيز از دل وي در حجاب شد،آن همه جزع نمودن يعقوب و اندوه كشيدن وي،بر فوت مشاهده حق بود. لاجرم آن روزي كه وي را باز ديده به سجود در افتاد كه دلش مشاهده حق ديد،آن سجود فرا مشاهده حق مي برد كه سزاي سجود جز الله تعالي نيست.»طلب دلبر زيبا كه كند؟ عاشق زار    دامن يوسف صديق زليخا گيرد»(كشف الاسرار، 1371).

اين مطلب را ديگران نيز گفته اند: « يوسف مظهر جمال الهي است. درست به همان گونه كه آن زنان در ضيافت زليخا،در زيبايي حيران كننده يوسف خيره ماندن و بي آنكه خودبه هوش باشند،دستهايشان را بريدند، جان نيز آنگاه كه در معشوق الهي نظر مي افكند،از هر دري بي خبر است. يوسف براي كساني كه از قحطی غلات رنج مي برند،غذاي حقيقي است و او بسان معبر خواب جنبه ديگري از انسان كامل را مجسم مي سازد.» (آن ماري،1368: 253 ).

روزبهان بقلي شيرازي همين نكته را روشن تر مي گويد:

« عشق يعقوب بر يوسف جز عشق حق نبود. و جمالش، جمال حق را در عشق،وسيلت بود. در مرات جمالش، چهره جمال ازل پيدا بود.» (عبهرالعاشقين، 1360: 67 ).

مطلب زيباشناسانه اي كه در داستان قرآني يوسف مي باشد اينست كه زيبايي،عشق را مي آفريند و عشق نيز در اين داستان موردكاوش واقع شده و لايه هاي پنهاني آن آشكار شده است. هفت سال خشكسالي،مانند هفت مرحله سلوك،زمينه را براي وصال به معشوق فراهم مي كند. اين همان مراحل دوگانه اي است كه در همه ماجراهاي عاشقانه مشترك است.« عشق در اين ساختار متقارن، مراحل دوگانه محنت و راحت را به هم  مي پيوندند. يوسف از قيد بندگي به عز پادشاهي مي رسدو از ذل فراق به عز وصال و از چاه به جاه. اين عشق در آغاز سبب بلاست و به فرجام موجب نجات، محبت پدر،ديگ حسد برادران را به جوش مي آورد. و آنان كمر به قتل يوسف مي بندند،و عشق زليخا، يوسف را به تهمت مي آلايد و به زندان مي افكند.» ( ستاري، 1373: 171).

در اين داستان عشق مجازي نقش اساسي دارد و قرآن نشان مي دهد كه قدرت زيبايي و عشق چطور موجب تحول و تكامل انسانها مي گردد،كسي كه از دلبستگي هاي دنيوي بي خبر مانده به دلبستگي هاي اخروي نيز نخواهد رسيد .«زليخا از قنطره عشق انساني  گذر كرده « به كرانه جيحون توحيد» رسيده است،زيراعشق انساني،منهاج عشق رباني است. اما اگر نخست به وصال محبوب نمي رسيد،مقصود به تمام و كمال حاصل نمي آمد.»( ستاري، 1373: 156).

اما در اينجا جايگاه اصلي را زيبايي به خود اختصاص داده يعني همه ماجرا در اطراف اين مركز مي چرخد،«يوسف و زليخا هر دو طالب جمال اند،اما يوسف طالب جمال عقلي است و زليخا، خواستار جمال حسي، نه يوسف به بيراهه مي رود و نه زليخا، كه همه كس طالب يار است،چه هشيار و چه مست.ولي زليخا در آغاز راه فقط همان جمال صوري را مي بيند و مي خواهد،يوسف در پايان راه،در حسن صورت زليخا به ديده قبول مي نگرد،چون آنگاه چشم زليخا بر مشاهده جمال ازلي گشوده شده است.»( همان، 177).پس همواره عشق هاي جسماني مقدمه عشق الهي هستند و  چه بسا اين راه آسان ترين مسير سلوك و عروج عرفاني باشد.

« در قصه يوسف كه « احسن القصص» خوانده شده است،يك مثلث عشق داريم: يعقوب دلبسته يوسف است (عشق پدر و فرزندي)، زليخا،دلبسته يوسف است (عشق جسماني) و يوسف دلبسته خداست (عشق روحاني ). سرانجام يوسف پيروز مي گردد، و آن دو تن ديگر نيز زماني به مقصود مي رسند كه از عشق انساني به عشق الهي باز گردند (افراسياب پور، 1380،167).

برگرفته از پایان نامه ی عرفانی خودم تحت عنوان (مثبت اندیشی در عرفان اسلامی) ومنابعی که درون متن ذکر شده است برداشت مجاز نیست